حداقل طبق قوانينِ آرتميس، تنها شهر روي ماه. در آرتميس، اگر ميلياردر يا مسافرِ پولدار نباشيد زندگي راحت نميگذرد. به همين خاطر گهگاه کالاي قاچاق وارد ميکند. ضرر که ندارد؟ خصوصاً اگر بدهکار باشي و شغلِ باربريات هم به زور کفافِ اجارهخانهات را بدهد.
زماني كه دانشمندان نوعي نابهنجاري در مركز خورشيد كشف كردند، پرسشهاي بيسِسا پاسخي خوفناك دريافت كرد؛ وقتي نابهنجاري علتي طبيعي ندارد، نشانهاي است از مداخلهي بيگانگان طي دوهزار سال گذشته. نقشههايي كه يكهزارهي پيشْ تماشاگراني مرموز در فاصلهي چندين سال نوري به جريان انداخته بودند حالا بهشكل طوفان خورشيدي به نتيجه ميرسيد؛ طوفاني که براي زدودن شکلهاي مختلف حيات از روي زمين بهكمك بمباران با پرتوهاي مرگبار طراحي شده بود.
در جهانی سوار بر سهپایهی سلطهجویی، سیاستبازی و سوداگری و گردنده بر چرخِ آدمکشانِ رایانهسان، ساحرانِ نژادپرور و ناوبرانِ زماننورد، پُل، دوکزادهی جوان خاندان آتریدیز، خود را گرفتار در طوفانی عالمآشوب مییابد. نزاعی کیهانی بر سر مَلغَما، کیمیای زمانه، در آوردگاه یگانه سرچشمهاش در سراسر کائنات: تلماسه...کرهای از شن سوزان که دغدغهی بومیانش نه ملغما، که بقاست.
امید پشت به معبد ایستاد و رو کرد به ستاره: به زندگی هزار ساله اعتقاد داری؟ «ستاره» نوک دستهایش را جلوی بینی و دهانش گرفت تا با بازدمش آنها را گرم کند: نمیدونم راستش هم آره هم نه. اگر بخواهم قبول کنم، خیلی سوال برام پیش میاد و اگه بخوام کاملا ردش کنم، اون وقت احساس میکنم این دنیا خیلی ناعادلانهست... تو چی؟ «امید» سوال ستاره را با سوال دیگری جواب داد: چرا فکر میکنی باید عدالتی وجود داشته باشه؟ ستاره شانههایش را بالا انداخت: اگر به عدالت اعتقاد نداشتم حقوق نمیخوندم. بیخودی که این رشته رو انتخاب نکردم! امید از لحن بالا به پایین ستاره دلخور شد. در این مدت بارها ستاره ناخواسته انتخابهایش را به رخ امید کشیده بود و حالا عدالت و انتخاب را کنارهم گذاشته بود و...
زمين شکسته با مرگ آغاز ميشود. با فصل پنجم. با پايان دنيا. ديوانهاي که دوستش داريم پايان را آغاز ميکند.
آسمان سنگي وعدهي نخست را به انجام ميرساند. بعضي دنياها شايستهي پايان يافتنند.
روزي روزگاري، پيش يا پس از اين، نميدانم؛ لحظهي تصميم فرا ميرسد. دنيا بايد به پاي عشق قرباني شود يا عشق براي دنيا؟
یاد مردگان جلد سوم از مجموعه آوای اژدهایان میباشد.
بزرگ و فراگير، از قصرهاي پيراستهي آسفريد تا خاکِ طلا و جنگلهاي بکر آدوريا را دربر ميگيرد، دربار درخشان داستان آدلايد را روايت ميکند، کنتسي آسفريديايي که خود را به عنوان خدمتکارش جا ميزند تا از ازدواجي ترتيب داده شده فرار کرده و زندگي تازهاي را در آدوريا، دنياي جديد، آغاز کند اما براي اين کار بايد به دربار درخشان ملحق شود.